روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

دختر مامان بزرگ شده

"مامان قدمو نگاه کن! (دستهاش رو گرفته بالا و روی پنجه پا ایستاده)ببین دخترت بزرگ شده" این جمله ای هست که این روها زیاد از دخترک می شنوم هم ذوق و شعف زیاد دارم و شاکر خدای عزیزم و هم خیلی محسوس دلم می گیرد سیندخت من بزرگ می شود و کم کم دوست ندارد من غذایش بدهم من لباس تنش کنم من حمومش کنم من برایش کتاب بخوانم و خیلی کم کم تر دیگر دوست دارد در اتاقش را موقع مطالعه ببندد من در کارهایش دخالت نکنم.... شکایتی نیست درد دل بود فقط، مگر خودمان همین طور نبودیم حتی شاکی نگاه نگران مادر بعد از تاخیر می شدیم اما حالا به اندازه تمام آن سالها دلم برای مادرم پر می کشد و خودم را بیشتر جوجه ای حس می کنم که باید به سویش بروم و زیر پرهایش آرام گیرم می دان...
29 خرداد 1392

قصه گویی خلاق

آلبوم عکس های خانوادگی را به کودک نشان بدهید. هر عکس قصه ای دارد. سعی کنید قصه آن عکس را تعریف کنید. می توانید با توجه به موارد زیر قصه هر عکس را بگویید: v    چه موقع آن عکس را انداختید؟ v    چه کسی آن عکس را گرفته است؟ v    آن روز چه روزی بود؟ v    آن روز چه می کردید؟ v    چه اتفاق های خوبی آن روز افتاد؟ v    چه کسانی پیش شما بودند و احساس شما چه بود؟ v    پس از انداختن آن عکس چه کار کردید؟ v    و ..... به این ترتیب می توانید برای هر عکس یک قصه جالب تعریف کنید. اگر موضوعی هم به یادتان نیامد از خیال پردازی...
26 خرداد 1392

بدون عنوان

در این روزهای گرم آخر خرداد این منم که وامانده ام از رفتار های سیندخت کوچکم  گریه گریه گریه برای هر چیزی هر کاری و هر خواسته ای خسته شدم از مرور هزار باره کتاب ها کلیدهای رفتار با کودک 2ساله کلیدهای رفتار با کودک 3ساله کاش کلید رفتاری با خودم داشته باشم فکر می کنم همه چی از خودم شروع شده نمی دانم نمی دانم حالم خوب نیست از رفتارم با سیندختم ناراحتم از این غریبه که دیوانه ام کرده ناراحتم که نمی ذاره راحت زندگی کنم و بهم هشدار می ده !!!! از فکر کردن خسته ام مسری نباشد یک وقت شما بگیرید و بروید و دیگر به ما سر نزنید زیاد مهمان ما نیست می دانم زود تمام می شود زود زود به خودم و سیندختم قول می دهم ...
25 خرداد 1392

ما مراقب هستیم

ما مراقب هستیم هیچ کس تقلب نکند هیچ کس با بغل دستی اش حرف نزند هیچ کس حتی لبخند هم نزند ایام سختی ست این ایام ، دانشجویان پر هیایو امتحان دارند و من که پر هیاهو تر از آنها هستم باید مراقب باشم... در طول امتحان از بالای سرشان که رد می شوم معنی اسم هایشان را می پرسم، از خط قشنگشان تعریف می کنم، آدرس مغازه ای که لباسشان را خریده اند می پرسم و یا در ذهنم قیافه کودکی شان را مجسم می کنم و هی فکر می کنم روشای من همسن آنها شود و امتحان داشته باشد همین طوری می نشیند با دلهره این و آن ور را نگاه می کند و تا لحظه آخر برگه اش را نمی دهد... قانون هایی را اول جلسه می گویم که می دانم رعایت نمی کنند که می دانم دوست ندارم رعایت کنند، دوست دارم به...
21 خرداد 1392

روشا در روستای ورمیه به روایت تصویر

روستای ورمیه از توابع بخش مرکزی شهرستان ماسال در استان گیلان است. این روستای بکر و زیبا جنگلی می باشد و در ارتفاعات جنگل های ماسال قرار دارد. روستایی که صبح هایش را با صدای قشنگ پرندگان آغاز می کنید و شبهایش را با سکوت جنگل آرام می گیرید. روستایی کوچک با طبیعتی بزرگ میزبان ما در تعطیلات خرداد بود. روشا در راه سفر روشا رقص چوب یاد می گیرد. روشا دوست داشت از دوستش سبقت بگیرد. هنوز معمای چوب برای روشا حل نشده انگار. قیافه روشا بعد از 14 ساعت ترافیک جاده ای!!! گاهی روشا در طویله بازی می کرد. تاب تاب عباسی خدا روشا رو نندازی!!!! عکس هنری روشا در سفر باز هم روشا و دوستانش در کنار استخر پرورش م...
18 خرداد 1392

میزبان کوچک

مهمان داشتیم و من مثل روزهای این چنینی از صبح توی آشپزخانه می شستم مخلوط می کردم توی فر می گذاشتم و هی دست آردیم رو به پیشانیم می کشیدم و از دیدن قیافه خودم توی آینه کیف می کردم مثل همیشه از قبل لیست کرده بودم کارهایم کارهای همسری و البته کارهای دخترک را لیست بلند بالای خرید ، لیست پذیرایی اولیه ، شام، دسر، پذیرایی بعد شام و .... مثل همیشه لیستم روی یخچال با یه آهنربای سبز چسبیده بود و هی یکی یکی ساعت به ساعت تیک می خورد یعنی اتمام کار... هی دخترک توی آشپزخانه بود و بیرون نمی رفت و همه هم زدن هایم را انجام می داد و وقتی حواسم نبود می چشید و کمی نمک قاطی می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد و از بوسه های ناگهانی من به وجد می آمد دخترک ...
12 خرداد 1392

سیندخت سرزمین من

سیندخت من در سی ماهگی اش تجربه پرش از تک تک مبل های خانه را دارد جفت پا با شمارش 1،2،3 دو عدد بستنی را پشت سر هم با ولع می خورد نقاشی سرگرمی مورد علاقه اوست دارای تخصص هم زدن و دستیار آشپزی مادرش می باشد. شبها تا صبح می خوابد و گاهی اگر وقت اجازه دهد تا ظهر مدام درباره پسر یا دختر بودن خودش و من و پدرش شک دارد و سوال می کند هنوز علاقه خاصی به دستشویی دارد و به زور بیرون می آید شامه تیزش به تمام بو های زننده حساس است و شبها پدرش مجبور است حتما دوش بگیرد تا بوی پا ندهد حرکات مادر را مو به مو تقلید می کند هنوز نمی داند چقدر دوستش دارم هر روز می پرسد و حد می زند دوست داشتنم را هر لحظه بهم یاد آوری می کند چقدر دوستم دارد ...
7 خرداد 1392

رویا هایم وقتی تو نبودی...

 یه زمانی که به نظر بسیار دور می آید شب های سه شنبه شیرین ترین شبهایم بودند در محوطه زندگیم شب شعر هایی بود و نقد داستان ها و رویاهای من یک دختر دبیرستانی با دغدغه های متعالی و ترس از فسیل شدن در زندگی روزمره.... شعر هایی که می شنیدم و تند تند یکی در میان یادداشت می کردم تا از خاطرم نرود و بعد ها در لحظات سخت زندگی، زمزمه  همین شعر ها آرامم می کرد امیدم را می ساخت و از نو زندگی را برایم معنا می کرد... حال در 30سالگی شعر های کودکانه دخترک را زمزمه می کنیم و در حال رانندگی بلند بلند می خوانیم یا خیلی به خودمان حال بدهیم سوسن خانوم برو بکسی ها که دخترک از شنیدنشان حسابی لذت می برد را بارها گوش می دهیم و همراه آنها می خوانیم ...
6 خرداد 1392

تقویت حس شنوایی

برای این بازی احتیاج به یک نوع از حبوبات مثل نخود ، مقداری شن ، چند عدد سکه و چوب خشک شده درخت ، مقداری چسب نواری و 6 لیوان یکبار مصرف دارید. دو لیوان یکبار مصرف و مقداری نخود به کودک بدهید از کودک بخواهید نخود ها را دانه دانه درون یکی از لیوان ها ریخته و لیوان دیگر را روی سر لیوان نخود بگذارد و با چسب نواری دو لیوان را خوب بهم بچسباند، حالا با تکان دادن لیوان ها  به صدای آن گوش کند، با سکه، شن و چوب هم به همین شکل قوطی صدا دار درست کند، به نوبت از او بخواهید آنها را تکان دهد و به صدای آن گوش دهد. یکی از قوطی ها را پشت سر کودک تکان دهید و بپرسید کدام قوطی است ، کودک در این بازی به تشخیص اصوات می پردازد اگر تشخیص آن برای کودک سخت بو...
5 خرداد 1392
1